ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 1st ژانویه 2013
سلام به همراهان عزیزم، دوستی دارم که خیلی به من لطف داره و هر از گاهی برای من نامه می نویسه، کسی که قبلا این نامه رو برای من نوشته بود، برای تولدم هم نوشته ای جدید فرستاده که خیلی زیباست، این هم به این دلیل هست که نویسنده ای تواناست. در این نوشته خیلی من رو مورد لطف و محبتش قرار داده، که اصلا لایقش نیستم. باز هم ازش تشکر می کنم : ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 5th اکتبر 2012
یادمه سالها پیش تو یکی از کوچه های پامنار تهران داشتم دنبال زیتون فله ای میگشتم، نزدیکای سر خیابون پامنار بودم که توجهم به یه پیرزن روستایی جلب شد! پیرزن سرزنده ای که چار قد سفیدی سرش بود، با دامنی گلدار و کفشای کوچیکی از جنس لاستیک که برق میزد و آستر صورتی رنگش رو به راحتی میشد دید. رو زمین نشسته بود و کنارش پر از لیف و کیسه های حمام بود. لپاش گل انداخته بود و قرمز بود! موها و ناخناش به زیبایی با حنا رنگ شده بود، لابلای موهاش، رنگ خاکستری هم خودشو به خوبی نشون میداد! ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 4th سپتامبر 2011
شب – خوابگاه پسران : (در اتاقی دو پسر به نام های «مهدی» و «آرمان» دراز کشیده اند. مهدی در حال نصب برنامه روی لپ تاپ و آرمان مشغول نوشتن مطالبی روی چند برگه است. در همین حال، هم اتاقی شان، «میثاق» در حالی که به موبایلش ور می رود وارد اتاق می شود)
میثاق: مهدی… شایعه شده فردا صبح امتحان داریم. ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 13th می 2011
برای من که متولد سال ۶۰ هستم سال های دهه ۶۰ و ۷۰ سال های کودکی و نوجوانی است. بمب افکن های عراق را در آسمان دیده بودم. با خانواده سریع می رفتیم داخل زیر زمین پناه می گرفتیم. تلویزیون سیاه و سفید و بعد ها یه تلویزیون رنگی کوچک داشتیم که خیلی دوستش داشتم. ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 16th آوریل 2011
بعد از یه مدتی زندگی کردن با این فرانسویا تازه میفهمین که چقدر ماها تر تمیز زندگی می کنیم، منی که از نظر تمیزی اتاق تو دوران دانشجوییم تو ایران، در حد متوسط بودم، جلوی اینا فوران تمیزی و پاکیزگی هستم!! همیشه وقتی دوستای فرانسویم میریزن تو اتاقم به تمیزی اتاقم حسودی می کنن، حالا حساب کنید اگر وارد اتاق یه دختر خانم دانشجوی ایرانی بشن، ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 12th مارس 2011
چقدر سخته اولین روز و روزهایی که آدم می خواد عزتش را نادیده بگیرد… این مرد رو که دیدیم انگار کسی قلبم رو تو دستش گرفت و با تمام قدرت فشار داد. هرکسی اگر این مرد رو میدید از دستها و لباسهای تمیز و ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 24th دسامبر 2010
آیا تابحال نخوانده اید که بهنگام میلاد مسیح بشارتش را به چوپانان می برند و چوپانان رمه هایشان را رها می کنند و به دیدن پیامبر نورسیده می شتابند. آیا از خود نپرسیده اید که در تمام انجیل آیا زمان تولد مسیح نمی بایست تابستان که فصل چرای گوسفندان است باشد؟ و چرا هیچ اشاره ای به تولد مسیح در زمستان نیست؟ آنهم در سردترین و بلندترین شب سال که هیچ چوپانی گوسفندانش را به صحرا نمی برد! ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 17th دسامبر 2010
همیشه اگه سر ظهر برید وسط شهر یا یک جای عمومی، ملت رو میبیند که دست هر کدوم یه ساندویچ هست و دارن نوش جان می کنند. تو مترو ، تو اتوبوس، وسط پیاده رو، روی نیمکت پارک، … یه فرانسویِ با یه ساندویچ لاغر و دیگر هیچ. این تصویر روزمره در زندگی فرانسوی، حامل چند تا نکته هست. ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 10th دسامبر 2010
روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد .گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدت زمانی طوفانی رخ داد و بعد از آن ، روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت! ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 27th اکتبر 2010
آیا میدونستید که سوتی دادن رده بندی داره؟؟! به پایین ترین سطح سوتی میگن سوتی در حد لیگ برتر .. بعد به ترتیب بر اساس افتضاحی که بر اثر سوتی ایجاد میشه رده بندی اینجوری میشه :
سوتی در حد تیم ملی، سوتی در حد بوندس لیگا، سوتی در حد لالیگا و در آخر سوتی در حد المپیک که این دیگه خیلی فجیع هست و بی برو برگرد تلفات جانی داره.
غرض اینکه چند وقت پیش رفته بودم سوپرمارکت بزرگ نزدیک خوابگاه. ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 27th ژانویه 2010
برای هر کسی که وارد دانشگاه شده، بدون شک بهترین خاطرات زندگیش اونجا رقم خورده، مخصوصا کسانی که بلا فاصله بعد از دیپلم وارد دانشگاه شدند.
سال ۱۳۷۹ که کنکور دادم و در دانشگاه آزاد اراک قبول شدم، فکر نمیکردم که ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 3rd آگوست 2009
یه روز داداش بزرگم بهم زنگ زد گفت امین فراهم کن یه سفری بیام فرانسه تا هم سری بهت بزنم هم یه کاری آلمان دارم، بیام اونو انجام بدم. گفتم باشه و از طریق شهرداری اقدام کردم برای گرفتن دعوت نامه. بعد از یه مدت ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 21st ژوئن 2009
پدرم همیشه میگوید “این خارجیها که الکی خارجی نشدهاند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان دادهاند” البته من هم میخواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج خیلی فرغ دارد. ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 17th مارس 2009
روزگاری کوچه هایمان، کوچه های شوق و شور و اشتیاق بود. کوچه های کودکان شاد و بازیگوش. روزگار لم دادن در سایه های درختان، سلام کردن، آشنادیدن، احترام گذاشتن، نان سنگک خریدن، بستنی خوردن، راه رفتن، دویدن. ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 19th ژانویه 2009
نزدیک این خوابگاه ما چند تا درخت آلبالو هست .. تابستونا هر روز که از آزمایشگاه میومدم بدجور دلمو آب مینداخت. هر سری که ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 14th نوامبر 2008
در یکی از نوشته های که تقریبا سال پیش درباره عادات جالب فرانسوی نوشتم، بحث ها و گفتگوهای فراوانی صورت گرفت. بارها خواستم ادامه این عادات رو بنویسم که متاسفانه ادامه مطلب …
ارسال شده توسط امین در شمال فرانسه در 14th اکتبر 2008
یه روز صبح که توی آزمایشگاه دانشگاه در حال انجام کارهای تحقیقاتی مربوط به پایان نامه بودم، فکر کردم حالا که امروز استادم نمیاد یه کم دوستم محمد جواد رو تلفنی سرکار بزارم، راستیتش ید بیضایی در سرکار گذاشتن تلفنی دارم. ادامه مطلب …
دیدگاههای تازه