امان از این ساندویچ های فرانسوی!
خاطرات - حرف دل 17th دسامبر 2010همیشه اگه سر ظهر برید وسط شهر یا یک جای عمومی، ملت رو میبیند که دست هر کدوم یه ساندویچ هست و دارن نوش جان می کنند. تو مترو ، تو اتوبوس، وسط پیاده رو، روی نیمکت پارک، … یه فرانسویِ با یه ساندویچ لاغر و دیگر هیچ. این تصویر روزمره در زندگی فرانسوی، حامل چند تا نکته هست. اول اینکه موقع خوردن ساندویچ اصلا به اطراف توجه ندارند و بدون استرس غذاشونو میخورن.
اگه با دوستاشون باشن، عمرا به هم تعارف نمیکنند. زل میزنن تو چشات و همینجوری میخورن. افرادی هم که این صحنه جلوشونه هیچ نگاهی نمیندازن، واسشون کاملا عادیه، ولی تصور کنید اگر تو ایران این مدلی بود چی میشد!! مثلا تو متروی تهران نشستید اون وسط یکی داره با اشتها ساندویچ میخوره و پشت بندشم یه هورت نوشابه! نکته بعد اینکه اکثر این ساندویچ ها ساده و بی مایه هست. در پایین عکس نمونه فرانسوی و ایرانی رو میزارم تا فرقش بیاد دستتون. البته بعضی از بچه های ایرانی مقیم میگن مدل فرانسوی دل چسب تره!! بابا آخه کی با یه برگ ژامبون سیر میشه!! نه سسی، نه گوجه ای نه خیار شوری، دیگه خیلی بخوان حال بدن یه تیکه کاهو میزارن تنگِ ژامبونه! کلی هم پولشه! واسه یه پَره ژامبون باید ۵۰۰۰ تومان پیاده شیم!
به جاش قربون ساندویچ های وطنی، پرملاط و پر انرژی ، آدم لذت میبره میبیندشون! خیار شور ایرانی هم که تکه تو دنیا، اینجا خیارشور ندارن خیار سرکه دارن که خیلی بی مزس، تازه خیاراشون آبله مرغونیه ، پُره دون دون، خیار قلمی هم کلا برای خوردن ندارن ، اندازه خیارها در حد خیار چمبر 🙁 قدیم یادتونه، تو بوفه ی مدرسه نون ساندویچی از این کوچیکا (بولکی یا نون سفید) بود که ترش و خیلی خوشمزه بود. وای چه حالی میداد. بابای مدرسه یا خانومش برامون درست میکردن و دونه ای ۲۰ تومن میفروختن.
البته بگما هیچ وقت ساندویچ به پای غذای خونگی نمیرسه ولی در مواقع گشنگی خیلی حال میده.
مطالب مرتبط
۲۵ پاسخ برای امان از این ساندویچ های فرانسوی!”
پاسخی بنویسید
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید، دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به نوشته ی بالا باشد. اگر حرف دیگری دارید و یا قصد پرسیدن سوال دارید، از قسمت ارتباط با ما استفاده کنید.
17th دسامبر 2010 در ساعت 11:36 ق.ظ
bon
17th دسامبر 2010 در ساعت 11:52 ق.ظ
سلام
فکر کنم قبلا” این مطلب رو گذاشته بودی حدود یی دو سال پیش تو سایتت خوندم
ولی هرچی بذاری بامزه و با حاله
17th دسامبر 2010 در ساعت 12:18 ب.ظ
سلام به دوست عزیزم
نه این مطلب رو قبلا نزاشته بودم فقط تو قسمت عادات جالب فرانسوی بهش اشاره کوچیکی کرده بودم
17th دسامبر 2010 در ساعت 3:34 ب.ظ
سلام امین جان
خیلی جالب بود
داستان می خواهی مثل آنها برایت بگذارم ؟
17th دسامبر 2010 در ساعت 5:55 ب.ظ
درست میگی رفتم دوباره مرور کردم
دوباره اهانت هایی رو که بهت شده بود دیدم
دلم گرفت هم توی فرنگ غریبی هم از طرف بعضیا مظلوم واقع میشی
چی بگم والله
ان شاء الله بتونم به زودی بیام اونجا ببینمت
18th دسامبر 2010 در ساعت 6:24 ق.ظ
ممنون دوست عزیز محمد حسن خان گل، انشاءالله 🙂
18th دسامبر 2010 در ساعت 6:33 ق.ظ
امین عزیز سلام
از اینکه باز مطلب جالب وشیرینت می خونم خیلی خوشحالم
وصف کردنت با مزه است مخصوصا اون قسمت خیار شور وقتی خوندم روده به دلم نموند اما منم این مشکل با خیار شور های فرانسوی دارم پیشنهاد می کنم یه شیشه از همون خیار شورها را از جنس ساده بدون موتارد بگیرید بعد خیار شور ها رو خالی کنید تو یه شیشه دیگه مقداری اب نمک به اضافه دو حبه سیر بندازید داخلش بعد بزارید داخل یخچال بعد ۲ روز مزه خیار شورهای خودمون پیدا می کنه
18th دسامبر 2010 در ساعت 7:18 ق.ظ
سلام امین جان
این داستان اول فعلا
گویند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رودو پند گوید. پذیرفت.
نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست .
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت :
مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد !
کسى برنخاست. گفت :
حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد !
باز کسى برنخاست. گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید !
18th دسامبر 2010 در ساعت 11:34 ق.ظ
salam bazam mamnun az matalebetun man chetori mitunam e-mail ya web loge captain jean gael ro peida konam,marbut be niruhaye farance dar afghanistan.
19th دسامبر 2010 در ساعت 2:08 ب.ظ
امین جان درسته که به قول خودت اینجا ساندویچچ پر ملاته ولی چه فایده که سوسیس و کالباس و ژامبون و این جور چیزا تو ایران(ویران) با بدترین مواد ممکن( بگم باورتون نمی شه ) درست میشه…لااقل فکر کنم اگه اونجا یه ژامبون خشک و خالی بزارن خیالت راحته که روده گاو ، گوشت فاسدو و تاج خروس و … نخوردی
19th دسامبر 2010 در ساعت 2:51 ب.ظ
دقیقا محمد جان حق با توئه!! من که همیشه الویه و مغز میخورم 🙂
20th دسامبر 2010 در ساعت 1:14 ب.ظ
بخوانید وبلاگم را و نظر نظر بازی کنید 🙂
20th دسامبر 2010 در ساعت 2:22 ب.ظ
سلام امین جان
یک ایمیل برایت فرستادم نظرت چیه؟
صرفا جهت اطلاع
20th دسامبر 2010 در ساعت 3:26 ب.ظ
خب نظرم بدین دیگه فقط میان نیگاه
والا
20th دسامبر 2010 در ساعت 3:26 ب.ظ
خب نظرم بدین دیگه فقط میان نیگاه
والا 🙁
21st دسامبر 2010 در ساعت 5:45 ب.ظ
آره، مدل فرانسوی دلچسبتره.
البته در مورد خیارشور موافقم باهات.
:دی
22nd دسامبر 2010 در ساعت 2:02 ق.ظ
Salam amin jan, kojaei agha negaranet shjodam.
man raftam vase visa ghazayash jalebeh ke barat tarif konam, ye khabar bede az negarani dar biaim.
movafgh bashii
22nd دسامبر 2010 در ساعت 11:01 ب.ظ
Ehyanan mowazeb bashid ke dar har do mored halal bashe
!
un waght kheili michasbe
(-:)
25th دسامبر 2010 در ساعت 1:27 ب.ظ
همیشه با لحن شیرین و طنز آمیز خودتون ، مسائل اطراف رو خیلی قشنگ تحلیل می کنید.
سر خیار شور آبله مرغونی کلی خندیدم!
26th دسامبر 2010 در ساعت 4:30 ب.ظ
او که جز من کسی را ندارد…
خدا به بنده گفت : بنده من یازده رکعت نماز شب بخوان .
بنده به خدا می گه :خدایا آخه من …خسته ام نمی تونم .
خدا :عیبی ندارد. دو رکعت نماز «شفع» و یک رکعت نماز «وتر» بخوان .
بنده : خدایا حال ندارم. برایم مشکله نیمه شب بیدارشم .
خدا :بنده من قبل از خواب این سه رکعت رو بخوان .
بنده : خدایا سه رکعت زیاده.
خدا: بنده من فقط یک رکعت نماز «وتر» بخوان.
بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام راه دیگه ای نداره ؟
خدا: بنده من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان فقط بگو: یا الله
بنده: خدایا من توی رختخوابم.اگر بلند شم خواب از سرم می پره.
خدا: بنده من همان جا که دراز کشیده ای بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرده من نمی تونم دستام رو از زیر پتو بیرون بیارم سردم میشه.
خدا: پس توی دلت بگو یا الله .ما نماز شب برات حساب می کنیم .
*بنده اعتنا نمی کنه ومی خوابه .
خدا به ملائکه می گه: ملائکه من ببینید من چقدر ساده گرفتم اما او خوابید…چیزی به اذان صبح
نمانده . بنده من رو بیدار کنید .دلم برایش تنگ شده امشب با من حرف نزده .
ملائکه به خدا می گن: خداوندا او رو بیدار کردیم .اما او باز خوابید .
خدا به ملائکه می گه: ملائکه من در گوشش بگید خداوند منتظر توست .شاید بیدار شود.
ملائکه: پروردگارا بازهم بیدار نمی شه.
* اذان صبح را می گویند
این بار خدا خودش به بنده می گه: بنده ی من هنگام اذان هم بیدار نشدی. نزدیک طلوع خورشیداست . بیدار شو وبا من حرف بزن .نگذار نماز صبحت قضا شود .
*خورشید از مشرق طلوع کرد
ملائکه به خدا می گن :خداوندا نمیخواهی با او قهر می کنی ؟
خداوند به ملائکه می گه: او که جز من کسی را ندارد .شاید توبه کند ….
ببین خدا چقدر به ما مشتاقه ما با اینکه به او محتاجیم …..
27th دسامبر 2010 در ساعت 3:03 ب.ظ
وبلاگ جالبی داری؛ من که خیلی وقته بوک مارکت کردم…
bonne année et bonne santé
11th سپتامبر 2011 در ساعت 3:47 ق.ظ
چقئر شیرین نوشتی آقا امین خدایش همینجور که می خوانم کلی می خندم
26th آگوست 2012 در ساعت 2:29 ق.ظ
سلام امیدوارم حالت خوب باشه اومدم بهت بگم برام ادرستو بفرستی (بالاخره با زور ایمیل درست کردم)
لطفا شماره موبایلتو هم بنویس دیگه کاری هم ندارم به اناهیس خانم هم سلام برسون خداحافظ
26th آگوست 2013 در ساعت 3:18 ب.ظ
[…] این ساندویچ چی هست؟ یه باگت با یه برگ کالباس ! همین ..(اینو حتما […]
23rd دسامبر 2013 در ساعت 3:06 ق.ظ
خیلی جالب بود. یاد ساندویج های مدرسه افتادم.