سریال خاطره انگیز در خانه (عزیز خانم)
دانلود نایاب ترینها(صوت،تصویر) 18th اکتبر 2013از سریال “در خانه” چیزی یادتان هست یا نه؟ سریالی خاطره انگیز که قصه سه پسر شیطان را روایت می کرد.محسن پسر همسایه را که یادتان هست؟
یادش بخیر، خانه ای بود با حیاط با صفا که از دو سمت عمارت مسکونی داشت، در یکی عزیز خانم می نشست و در دیگری خانوادۀ مهربان یک مرد میوه فروش که هر عصر وقتی به منزل می رسید دو پاکت مقوایی میوه زیر دو بغلش بود و به زحمت در را می گشود…
مجموعه “در خانه” شرح اتفاقات و بازیگوشیهای سه دوست در یک تعطیلات تابستانی بود. علی (آرش محمودی) که با مادر (رویا افشار) و پدرش (اسماعیل پوررضا) در خانه عزیز خانم (شهلا ریاحی) مستاجر بودند و محسن (بابک بادکوبه) و پدرش (اکبر عبدی) در همسایگیشان. یک طوطی هم به نام فندق در آن حضور داشت.
در تعطیلات تابستان مرتضی (محمد چراغعلی) پسرخاله علی به خانه آنها میآمد و شیطنت و بازیگوشی این سه کودک داستانهای هر قسمت را تشکیل می داد، از جمله در قسمتی که در جستجوی گنج زیرزمین و باغچۀ خانه را زیر و رو می کردند.
یکی از شخصیتهای شیرین و جذاب مجموعه پدر محسن (اکبر عبدی) بود که با تکیه کلام “با اجازۀ صابخونه” از دیوار مشترک حیاط سر و کلهاش پیدا می شد! که دنبال محسن میگشت.
یادش بخیر… شروع سریال با یک انیمیشن جذاب بود. پیرزنی در کنار سماور و طوطی اش در چهاردیواری خود مشغول چرت زدن بود که ناگهان سر و صدا و همهمه به گوش می رسید و بعد صدای در زدن و پیرزن کمی عصبی از خواب می پرید، در را که می گشود خانواده ای ۳ نفره وارد می شدند، پدر و مادر و یک پسر، یک روبوسی با صدای اغراق شده بین مادر و پیرزن رخ می داد که صدای فانتزی اش هنوز در گوشم مانده، کمی بعد دوباره صدای تق تق در به گوش می رسید، پیرزن متحیر می شد، دوباره در باز می شد و پسر بچه ای عینکی وارد می شد اینبار همان روبوسی کشدار با پسر کوچک خانواده و شلوغ کردن این دو که به حدی سر و صدا زیاد می شد که پیرزن کم کم چهره اش اخمو می شد ناگهان برای بار سوم صدای در به صدا در می آمد و پسرکی تپل به بچه ها می پیوست روبوسی بعدی و شلوغ و پلوغ شدن اوضاع تا اعتراض مرد همسایه به گوش می رسید که بعدا می فهمیدیم اکبر عبدی است و بابای محسن!
به خاطر دارم که پسرک (علی) تابستان احساس تنهایی می کرد، درسش هم بدک نبود، که خبر می رسید به خاطر جنگ؛ خانواده خاله اش قصد دارند پسرشان را بفرستند تهران پیش ایشان تا از مناطق غرب کشور دور باشد… مرتضی پسرکی خجول بود و عینکی و البته بسیار درسخوان. همان روز نخست که بحث درس و معدل پیش می آمد علی حسادت می کرد و با مرتضی چپ می افتاد. صمیمی شدن این دو خود حکایتی داشت…
وقتی محسن پسر همسایه به این دو می پیوست ماجرایی جدید شکل می گرفت و معمولا سر و صدا آنقدر بالا می گرفت که پدر محسن باید از نردبان بالا می آمد و از روی دیوار مشترک حیاط داد می کشید با اجازۀ صابخونه! و بعد: محسن! کجایی؟ آخه چقدر باید بهت بگم زود بیا خونه، از دست این بچه و ….
عزیز خانم، پیرزن و به واقع صاحبخانۀ آقا رضا و فرزندان، چند قسمتی ترسناک و عبوس جلوه می کرد، بچه ها می ترسیدند به او که یگانه همدمش یک طوطی (فندق!) بود نزدیک شوند، کمی که می گذشت مهر عزیز خانم به دل بچه ها و مهر بچه ها به دل عزیز خانم می نشست و تازه این جماعت ۴ نفره دست به شیطنت و ماجراجویی مشترک می زدند! از جمله وقتی شیطنت بچه ها اوج گرفت، که پس از خواندن کتابی در خصوص دزدان دریایی و تقلید قدم به قدم رفتار دزدان دریایی (مثلا می گفتند : قدری آب به او خورانید، به اسیرشان که مرتضی بود بسته به درخت؛ آب می خوراندند، و تکه ای نان؛ تکه ای نان در دهانش می گذاشتند!!) برای یافتن گنجی مخفی در باغچه آتش روشن کردند و صورتشان را شبیه سرخپوستها رنگ زده بودند و با ادا و اطوار فراوان دور آتش می رقصیدند و حیاط را ریخت و پاش می کردند، عزیز خانم به مادر بچه ها گفت، نگران نباش بسپارشان به من! طی یک طرح حساب شده بچه ها را فریب می داد و وادار می کرد از انبار شروع کرده و تک تک اتاقها و گوشه کنار منزل را دنبال گنج بگردند و برای اینکه بفهمند کجا را گشته اند و کجا را نه، اسباب را تمیز می کردند جارو می زدند و در جای خود می چیدند! آخر این قسمت وقتی از گنج خبری نمی شد و بچه ها مغموم و خسته به گوشه ای می خزیدند، عزیزخانم با نشان دادن تمیزی منزل به آنها می فهماند که گنج واقعی یعنی همین که مفید بوده اند و کاری کرده اند کارستان!
قسمتی دیگر را به خاطر آوردم که بچه ها قصد داشتند “مخترعین بزرگ!” بشوند! هرکدام دسته گلی به آب داده بود، یکی ته کاسۀ پلاستیکی مادر را سوراخ سوراخ کرده و آبکش ساخته بود، یکی پشت چکمه های لاستیکی را بریده بود و دمپایی ساخته بود یکی دیگر هم که شاهکار زده بود! دفتر ۲۰ برگ را از عرض بریده بود و روی هم دوخته بود و دفتر ۴۰ برگ ساخته بود!!
و یا یکجای دیگر که قصد داشتند گمانم صابون بسازند، برای کشف ترکیبات صابون، دست و پای محسن بینوا را می بستند و به زور وادارش می کردن یک گاز به صابون بزند و بگوید چه حسی دارد! محسن گاز می زد و می گفت: تند است سوختم! بچه ها می گفتتند: تند است! فلفل دارد! می گفت: کف می کند! می گفتند پودر رختشویی هم دارد! می گفت چرب است: می گفتند آهان نفت هم دارد! می گفت چسبناک است! می گفتند: خمیر دارد!! خلاصه که در این قسمت گمانم این معجون ترکیبی بود که منفجر می شد و به سقف منزل می چسبید! و البته قابلمه و محتویات هم به شکلی مضحک از زیرزمین پرواز می کرد و وارد خانۀ همسایه (اکبر عبدی) می شد که صحنۀ دستهای چسبناک و پر خمیر و صورت دود زده اش وقتی با قابلمه بالای دیوار ظاهر می شد خیلی خنده دار و بانمک بود!
جایی دیگر برای شاد کردن عزیز خانم، کیکی می پختند که آن هم چون وانیل را نمی شناختند صرفا از روی سپیدی اش حدس زدند همانی باشد که مادرشان برای شستن رختها به کار می برد و تمام پودر رختشویی را حیف و میل کردند و کیک نشد که نشد! مادرشان که گمان کرده بود گرسنه اند می رفت برایشان سه تا کیک کوچک بسته ای می خرید غافل از اینکه قصد آنها تولد گرفتن برای عزیز خانم بود که کشف این روز تولد هم با سوالهای خنده داری که از عزیز خانم می پرسیدند خودش عالمی داشت! مرتضی بسیار مهربان و شیرین، گردنش را کج می کرد و می گفت: بگید دیگه عزیزخانم! از شوهرتون بگید از حاج آقا……. و چقدر صدای شهلا ریاحی دلنشین بود وقتی برای کودکان صحبت می کرد….جونم براتون بگه که …
یادش بخیر، قسمتی بود که محسن مریض می شد، پدرش که هم پدرش بود و هم مادر (مادرش را سالها قبل از دست داده بود)، برایش سوپ می پخت و محسن از شب زنده داریهای پدر تازه می فهمید چقدر دوستش دارد…. وقتی یکبار پدر مریض شد، دستان کوچک محسن بود که سوپ می پخت و به بچه ها می گفت: شما برید بازی کنید! من باید مراقب پدرم باشم!
و تلخترین قسمتش که به شیرینی ختم می شد… همان قسمت جاودانۀ آخری که عزیز خانم قصد داشت منزل را بفروشد… تمام فیلم در غم بچه ها و حیرانیشان بود از آوارگی و از دست دادن یکدیگر… اما وقتی تصمیم عزیز خانم عوض می شد و با مهربانی و گریه می گفت: چطور می تونم از شماها، از شما بچه هام دل بکنم، این سه طفل دوست داشتنی دستها را دور کمر هم حلقه می زدند و با شادی وصف ناشدنیی در حیاط می چرخیدند و فریاد می زدند : ما، در خانه، می مانیم ! ما، در خانه، می مانیم! ما… و اینجا فیلم در حالیکه بچه ها روی هوا معلق بودند تمام می شد….
یادش بخیر…
چه دورانی بود… افسوس
قسمتی زیبا و کوتاه از این سریال به یادماندنی رو برای اولین بار در نت تقدیم شما عزیزان می کنم:
[pro-player width=’520′ height=’400′ type=’video’]http://nos.etudfrance.com/wp-content/uploads/2013/10/darkhane.flv[/pro-player]
مطالب مرتبط
۲۱ پاسخ برای سریال خاطره انگیز در خانه (عزیز خانم)”
پاسخی بنویسید
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید، دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به نوشته ی بالا باشد. اگر حرف دیگری دارید و یا قصد پرسیدن سوال دارید، از قسمت ارتباط با ما استفاده کنید.
19th اکتبر 2013 در ساعت 2:34 ب.ظ
واااااااااااااااااای! دستتون درد نکنه! قدیها برام زنده شد. چه دوران خوشی داشتیم! من عاشق اون صحنه ای ام که اکبر عبدی قاطی می کرد و ظرف آبگوشت رو پخش می کرد تو خونه! جالبه که همیشه هم آبگوشت درست می کرد. با اینکه فیلم خیلی ساده ای بود ولی خیلی قشنگ و بی تکلف بود. این سریال رو اون موقع خیلی دوست داشتم . ممنون که خاطره ها رو زنده کردید.
20th اکتبر 2013 در ساعت 2:27 ق.ظ
یادش بخیر>>>گرچه با گذشته و دوران کودکی نمی شه زندگی کرد، ولی واقعاً چه آرامشی داشتیم اون موقعها…
20th اکتبر 2013 در ساعت 2:53 ب.ظ
خوندن این مطلب خیلی حس خوبی بهم داد … موفق باشید 🙂
25th اکتبر 2013 در ساعت 12:09 ق.ظ
با سلام
این وبلاگ کامل ترین و جامع ترین وبلاگ در مورد
معایب تحصیل در خارج از کشور است.
این وبلاگ تنها وبلاگ ایرانی در جهان هست که در مورد سختی ها و مشکلات تحصیل در خارج از کشور اطلاع رسانی میکند.
لطفا برای اطلاع رسانی به هموطنان عزیز
این وبلاگ را معرفی کنید تا فریب موسسات اعزام را نخورند
با تشکر فراوان
http://www.tahsiil.blogfa.com
25th اکتبر 2013 در ساعت 1:22 ق.ظ
خیلی عالیه. مرسی
1st نوامبر 2013 در ساعت 2:06 ب.ظ
آخی…. خدایا … چه زود میگذره .. به خدا تمام چشمهام رو اشک گرفته … خیلی دنبال این سریال گشتم که از شبکه ۲ پخش میشد… درود به شرفتون..درود درود
4th نوامبر 2013 در ساعت 2:51 ق.ظ
دستتون درد نکنه خیلی ممنون کلی ذوق کردم بااینکه خیلی گریه کردم اما یادقدیما رادوست داشتم من با همه اینا خاطره دارم لطف بزرگی کردید ارزوی سلامتی وموفقیت برای شما دارم
4th نوامبر 2013 در ساعت 9:47 ق.ظ
je vous merci
5th ژانویه 2014 در ساعت 8:39 ق.ظ
من اولین بار یا درتابستان سال۶۶یا درتابستان۶۸انرا دیدم و خاطرات خوبی با این فیلم دارم ایکاش نحوه دستیابی به سری کامل ان را در اینترنت میزدند
23rd ژانویه 2014 در ساعت 4:52 ب.ظ
سلام، ممنون از فیلم و متن جالبتون. کسی میدونه از کجا میشه موسیقی متن و تیتراژ این سریال رو پیدا کرد. من خیلی جستجو کردن اما چیزی پیدا نکردم. ممنون میشم اگه کسی میدونه راهنمایی کنه.
3rd مارس 2014 در ساعت 7:41 ق.ظ
زیبا بود یادش سبز
23rd فوریه 2015 در ساعت 4:10 ق.ظ
شبکه اصفهان چند وقته داره نشون میده. ساعت ۶:۳۰ یا ۷ شب
25th فوریه 2015 در ساعت 1:44 ب.ظ
دمتون گرم هیچ دهه ای در تاریخ بشرییت دهه ی شصت نمیشه از این که سریال در خانه را میزارید ممنونتونم من عاشق اقا رضا و عزیز خانم هستم چون اقا رضا هر وقت وارد خونه میشد دو پاکت دستش بود که یعنی میوه اورده ولی معلوم نبود چی تو پاکتاس.عزیز خانوم هم تو اوج عصبانیت هم مهربونه مهربون بود.آرزو دارم الانه سه تا بچه شیطون رو ببینم.
با تشکر از سایت خوبتون
23rd می 2015 در ساعت 5:25 ق.ظ
منکه هیچوقت یادم نمی رود . ما دهه پنجاهی هستیم و با اینا کودکی مان بزگ شد . نمی دونم چرا برنامه های اون موقع بهتر و دلنشین تر از الانی ها بود !!!!!!!
نمی دونم بچه های الان چطوری کارتون دیجی مون و ……. نگاه میکنن . منکه متوجه نمی شوم !!!!!!!!!
اینم بگم اسم پسر لاغری که با مرتضی و محسن بود جواد بود نه علی . ما هم همیشه برنامه را با اسم این سه نفر به یاد می آوریم.جواد-مرتضی-محسن 🙂
9th ژوئن 2015 در ساعت 9:04 ق.ظ
آخی….. یادش بخیر…..با چه ذوق و شوقی می نشستیم جلوی تلویزیون… از کانال ۲ پخش میشد… کلا اونموقع دو تا کانال بیشتر نبود………………..چقدر زود گذشت عمرمون……..
24th اکتبر 2015 در ساعت 8:07 ب.ظ
انقدر این تکنولوژی و سریال های جدید پیشرفته تر و بیشتر شد و کیفیت فیلم ها و اهنگ ها بالاتر و فول اچ دی شدند…
که مردم یاد قدیم و نوستالژی افتادند…
نه اینکه از تکنولوژی امروز خسته شده باشند..نخیر اتفاقا روز به روز اپدیت تر میشن و بهترین هارو میگیرند…ولی از گذشته غافل نمیشن…
28th اکتبر 2015 در ساعت 6:55 ب.ظ
با سلام ، از دوستان کسی خبر از آرش محمودی بازیگر نقش علی در این سریال نداره؟
4th نوامبر 2015 در ساعت 8:54 ق.ظ
وای یادش بخیر.چقدر گذشته خوب و ساده بود.بااینکه جنگ و سختی معیشت وجود داشت اما همین زندگیهایی بی تکلف و دورهمیهای سبز،سختیها رو کمرنگ میکرد.ای کاش از اون سه وروجک خبری داشتیم که الان کجا هستن و چکار میکنن
3rd سپتامبر 2016 در ساعت 2:35 ق.ظ
سلام…من خودم متولدسال ۶۹هستم واولین بارپارسال این سریال روازشبکه آی فیلم دیدم وبه شدت لذت بردم…آخه دهه شصت چرااینقدرسریال هاش باروح وروان آدم بازی می کنه؟…بی نظیره سریال درخانه…بچه های الان روبابچه های این سریال مقایسه کنید…چقدرهم سه تاشون عالی بازی می کنندالبته من ازجوادیعنی آرش محمودزاده خیلی خوشم میادازدوتای دیگه بازیگرتره خیلی قشنگ حس های مختلف روباچهره اش نشون می ده وحرکات بدنش هم خیلی استادانه است…خیلی وارده این بچه تونگاه هاش…
28th مارس 2017 در ساعت 10:17 ق.ظ
سلام. کسی میدونه چه ساعتی پخش میشد. ما شرط بندی کردیم و به اختلاف رسیدیم.
1st دسامبر 2017 در ساعت 3:02 ق.ظ
واقعا دلم گرفته، یاد قدیما افتادم، کلیپ شهلا ریاحی عزیز رو دیدم که متاسفانه آلزایمر گرفته، واقعا دلم شکست و کلی اشک ریختم، چقدر قدیما صفا و صمیمیت بود، چقدر همه چیز ساده و بی شیله پیله بود، واقعا دلم برای عطر و بوی قدیما تنگ شده، آخ که چه دورانی بود، اونهایی که دوران ابتدایی هستند. واقعا قدر این لحظات رو بدونید، هیچ وقت، هیچ چیزی جای این روزها رو پر نمیکنه.ای کاش سریال های نوستالژیک دهه شصت دوباره پخش میشد، ای کاش یه شبکه افتتاح میشد به نام دهه شصت، از صبح برنامه های آرشیو اون دوران رو نشون میداد تا شب که نوبت سریال ها و فیلم های اون موقع بود، برنامه هایی مثل دیدنی ها که واقعا جلال مقامی به بهترین شکل اجرا میکرد.