لام آزمایشگاه
خاطرات - حرف دل 27th ژانویه 2010برای هر کسی که وارد دانشگاه شده، بدون شک بهترین خاطرات زندگیش اونجا رقم خورده، مخصوصا کسانی که بلا فاصله بعد از دیپلم وارد دانشگاه شدند.
سال ۱۳۷۹ که کنکور دادم و در دانشگاه آزاد اراک قبول شدم، فکر نمیکردم که ۴ سال از بهترین لحظات عمرم در این دوره رقم بخوره. اینقدر حسرتشو میخورم… گاهی اوقات آرزو میکنم کاشکی فقط برای یک ساعت هم که شده برگردم به اون دوران..
از راست به چپ : من – امیر منصور – مرتضی (دانشگاه آزاد اراک-قنات- زمستان ۱۳۸۰)
اون سال اولین بار بود که رشتهٔ میکروبیولوژی در اراک تدریس میشد. ما یک گروه ۱۸۰ نفری بودیم که همه از دم پسر بودیم، به جز ۲ تا دختر خانم که از همون روز اول گفتند نامزد داریم تا خیال همه راحت شه 🙂
من و چند تا از بچه های تهران اکیپی صمیمی داشتیم که باعث میشد بیشتر اوقات باهم باشیم. از بین این اکیپ به مرتضی و امیر منصور خیلی نزدیک تر بودم، همیشه هم باهم شوخیهای وحشتناک میکردیم(البته نه شوخی عملی بلکه شوخی مدل دانشجویی) ما ۳ تا از سال دوم تا آخرین ترم باهم بودیم . البته سال چهارم ۳ تایی به صورت مهمان اومدیم دانشگاه آزاد تهران شمال (دربند) که اونجا رو هم ترکوندیم. معروف بودیم به ۳ پاچه خوار!! یعنی از طریق پاچه خواری استادان نمرات بالا میگرفتیم. تو کل ۱۴۶ واحد لیسانسمون حتی نیم واحد هم نیوفتادیم.
همیشه سعی میکردیم تو پاچه خواری از هم سبقت بگیریم. جمله ای که همیشه بعد از پایان کلاس، دم گوش استاد میگفتیم این بود : استاد خسته نباشید، فلانی هستیم (بقیه هم فامیلی خودشون رو میگفتن) البته پاچه خواری هر استادی روش خاص خودش رو داشت و ما با حداکثر یک هفته تلاش، متد استاد تازه وارد رو پیدا میکردیم. حالا از این به بعد میخوام خاطرات پرشکوه اون دوران رو در بخشهای مختلف براتون تعریف کنم. در نوشته های بعد خاطرات فرانسه رو هم تعریف میکنم.
ما سال سوم دانشگاه یه استادی داشتیم که دکترای باکتری شناسی داشت از انگلیس به نام استاد کلانتر. خیلی استاد با نمکی بود. از همون روز اول مخشو زدیم و باهاش دوست شدیم..طوری که من رو کرد نمایندهٔ کلاس. البته این قضیه کلی برام دردسر داشت ولی به آخرش میارزید چون با اون همه جزوه ی درسی و اون امتحان سخت، نمرم خیلی پایین میشد، ولی به لطف استاد و نماینده بودن نمرهٔ بالایی گرفتم.
آخرین جلسهٔ آزمایشگاه باکتری شناسی بود که قرار بود استاد نمونه های باکتری بهمون نشون بده. اول کلاس یه جعبه با خودش آورد. بازش کرد و از توش ۲۰ تا لام نمونهٔ باکتری در آورد (لام شیشه های کوچیک و نازکی هست که توش نمونه ی باکتری یا ویروس میگذارن و زیر میکروسکوپ بررسی می کنند) استاد تاکید کرد که این نمونه ها رو از دانشگاه سلطنتی انگلستان قرض گرفته و خیلی ارزشمند هست. کلی سفارش کرد که مواظب باشیم نشکنه و اینکه اگر کسی بشکنه این درس رو میوفته.
من و مرتضی از همون اول گفتیم استاد میشه ما اصلا نبینیم گفت باشه هر کی میخواد نگیره بره یه گوشه و به کارای دیگش برسه. امیر منصور که خیلی اعتماد به نفس داشت رفت جلو و یه لام گرفت، گذاشت زیر میکروسکوپ. من و مرتضی از دور حواسمون بهش بود. همین جوری که داشتیم حرف میزدیم یه صدای تق از سمت امیر منصور اومد. نگاه کردیم دیدیم رنگش پریده و داره این ور و اون ور و نگاه میکنه..میخواست یواشکی لام شکسته رو بذاره قاطی بقیه لامها تا استاد نفهمه..من که قبلا یه زخمی بابت شوخی امیر منصور رو دلم مونده بود گفتم مرتضی بلند شو که یه موضوع خنده گیر آوردم، هلو!!
اینم بگم تو پرانتز که امیر منصور چند ماه قبلش یه کاغذ رو که روش نوشته بود بی جوراب پشت من چسبوند. من هم متوجه نشدم و در کل دانشگاه تابلو شدم. همه نگام میکردن و میخندیدن. در نتیجه کلی تو دانشگاه مسخره شدم..آخرشم از حراست اومدن و بهم گفتن این چیه پشتت چسبوندی و کلی دردسر، در نتیجه توپم پر بود.
خلاصه رفتیم سمت امیر منصور گفتیم به !! آقای تیموری! احوال شما؟ چرا رنگت پریده؟ لامت کجاس؟ چرا قایمش کردی؟!!! برگشت یه نگاه به ما کرد گفت امین!! جون من این دفعه رو بیخیال شو!! گفتم عمرنات پتاسیم!! مرتضی بشین بغلش تا من بیام. رفتم پیش استاد گفتم استاد خسته نباشید، استاد! واقعا این لامها رو از انگلیس آوردید؟ گفت بله چطور مگه؟ گفتم استاد حیف! این همه شما زحمت میکشید، بعد یه سری دانشجوهای بی انضباط دردسر براتون درست میکنن..گفت یعنی چی؟ گفتم استاد، متاسفانه این آقای تیموری کاری کرد که باعث شرمندگی همهٔ ما شد، شرمنده ها ، فکر کنم لامش رو شکوند..استاد با عصبانیت گفت تیموری بیا اینجا ببینم، امیر منصور در حالی که مثل یه موش شده بود اومد جلو و گفت استاد این پیچ ماکروی میکروسکوپ خراب بود، صفحه فلزی افتاد گوشهٔ لام ..ولی چیزی نیست فقط یکم ترک برداشت. استاد لام رو ازش گرفت و بعد از کلی داد و بیداد تو دفترش یادداشت کرد که ۲ نمره از پایان ترمش کم کنه. خداییش هم فقط یه ترک خیلی کوچیک بود وگرنه کارش تموم بود. در تمام این مدت من و مرتضی از خنده اشکمون دراومده بود.. آخر سر با کلی خواهش امیر منصور، استاد قبول کرد که فقط یک نمره کم کنه..
البته ما با اینکه این همه شوخی باهم میکردیم شب تو یه سفره شام میخوردیم و کلی میخندیدیم..دوستی های اون موقع باعث میشد هیچ وقت لحظاتش رو از یاد نبریم..قدر این دوران رو بدونید..
مطالب مرتبط
۲۸ پاسخ برای لام آزمایشگاه”
پاسخی بنویسید
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید، دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به نوشته ی بالا باشد. اگر حرف دیگری دارید و یا قصد پرسیدن سوال دارید، از قسمت ارتباط با ما استفاده کنید.
28th ژانویه 2010 در ساعت 8:03 ق.ظ
سلام امین جان.امیدوارم خوب باشی.بیشور تو چهار سال خونه ما رسوب بودی بعد نوشتی من با امیر و مرتضی نزدیکتر بودم.به هر حال خوشحالم که هنوز مثل خودم آدم نشودی.قوربانت علیچ
امین : وای علی!!! نامرد مگه اینکه خاطره بنویسم بیای بهم سر بزنی!! یادته دوغ براتون میگرفتم !!
28th ژانویه 2010 در ساعت 9:45 ق.ظ
بی شخصیت ، ما اصلا تو رو تحویلت نمی گرفتیم ، ما یک اکیپ ۴-۵ نفره بودیم که شامل من ، امیرمنصور ، امین پور جلیل ، علی هاشمی و عبد بودیم ،توی عکس هم مشخصه ، و اصلا باهات حال نمی کردیم ، همش آویزونمون می شدی ….
در ضمن علی هاشمی بی شخصیت ، یه سراغی از اون اکیپ قدیمی بگیری بد نیست ، این قدر درس نخون ، دکتر شب امتحانی ……….
امین : مرتضی ، مرسی از لطفت حالا بعدن بهت میگم کی آویزون کی بود؟ آتو دارم ازت اساسی 🙂
28th ژانویه 2010 در ساعت 12:27 ب.ظ
من عاشق خاطرات دوران دانشجویی هستم
لذت بردم
ممنون
28th ژانویه 2010 در ساعت 12:46 ب.ظ
امین جان سلام
خوبی؟ خاطراتت جالبه و پاچه خوار بودنت هم از قیافت کاملا ً پیداست جانم …. منم دارم یکی از بهترین دوران زندگیمو تو نوشهر – چالوس میگذرونم …. ناگفته نماند که هیچ جا واسه من دانشگاه رودهن و دوره کاردانیم نمیشه!!!!!!!!!! 😆
29th ژانویه 2010 در ساعت 1:06 ق.ظ
mersi kheili bahal bud.man hughugham daneshgahe gilan.dige ghadresho bishtar midunam
29th ژانویه 2010 در ساعت 2:40 ق.ظ
vaseh doctora shart moadel ham lazeme?
30th ژانویه 2010 در ساعت 3:36 ق.ظ
salllm dost aziz…matlabi k neveshte bodi vaghean ghashang bod.manam 2re karshenasi microbiology to daneshgah azad arak gozarondam 😥 ..albate vorodi 84bodam…vaghean k behtarin rozay omaram bod yadesh b kheir 😉 ..shad bashiiii…
30th ژانویه 2010 در ساعت 4:04 ق.ظ
dar zemn mammmmmnooooon k koli az daneshgah azad arak yad kardi..mer333000000000000000000000000000000000000000000000 😉 😉 😉
1st فوریه 2010 در ساعت 11:30 ق.ظ
salam…..vaghean leezat boordam…mer30
1st فوریه 2010 در ساعت 3:10 ب.ظ
به به !واقعا برات متاسفم.اصلا افتخار نداشت یه همچین کاری.همین شما ها هستین که با پاچه خواری مدارج عالیه رو طی میکنین بعدشم بهتون میگن دکتر،یه ذره هم بهتون رو بدن میرید طرف پست ریاست البته از نوع جمهورش 👿
3rd فوریه 2010 در ساعت 2:28 ق.ظ
سلام اقا امین کاملا احساساتتو درک میکنم پاچه خواری خیلی فاز میده دیروز از استاد شیمیم ۵٫۵ نمره گرفتم
3rd فوریه 2010 در ساعت 6:28 ق.ظ
baba dige aberoyyy bachehay dan azad ark nabarrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrr az on badtar microbiologist hay mamlekato pak bordi zire soal…y zare morovat dashte bash 😆 😛 🙂
3rd فوریه 2010 در ساعت 9:18 ق.ظ
امین جان باخت استقلال ر از صمیم قلب بهت تسلیت میگم هرچند میدونم غم آخرت نیست اما امیدوارم خداوند توفیق تحمل این باخت های دردناک را بهتان بدهد …. آمین امین جان 😉
16th فوریه 2010 در ساعت 6:02 ق.ظ
salam amin jan
mesle hamishe jaleb bud.
barat mail zadam
hatman bekhnesh.
ajale daram.
bye
20th فوریه 2010 در ساعت 2:08 ب.ظ
امین جان سلام اگه یه جوابی به ایمیل ما بدی بد نیست
17th دسامبر 2010 در ساعت 12:37 ب.ظ
Amin jan az in bache ha az kodoomashoon khabar dari? Amir mansoor zakhme medash khoob shod? yadame rafte bood ghazvin pishe khanoomesh. Amin che kar mikone? bacheye Oroomiyeh bood.
17th دسامبر 2010 در ساعت 4:25 ب.ظ
سامان جان از امیر منصور که باید بگم زن نگرفته هنوز تو داروسازی سینا کار میکرد، خیلی وقته ازش خبر ندارم، بجز مرتضی دیگه از هیچ کدوم خبر ندارم 🙂 متاسفانه امیر منصور با اون خانم ازدواج نکرد، آره امین پورجلیل بچه ارومیه بود
13th مارس 2011 در ساعت 11:34 ق.ظ
moteasefam bara adamaye pache khar k be pache khrishun eftekhar mikonan faghat hamin
13th مارس 2011 در ساعت 12:13 ب.ظ
مرسی از لطف و محبتت
17th جولای 2011 در ساعت 4:26 ق.ظ
سلام امین جان من هم از بچه هوه آزاده تهران شمال هستم البته ورودی ۸۲،کلان دانشگاهه خوبی بود ورودی ما کم پسر نداشت ها ها ها تقریبا همه بچههای ما باهم دوست . الان دانشجوی ارشد میکروبیولوژی. شما قبل از رفتن اینجا فراستونو کامل کردی؟ !!!!
11th سپتامبر 2011 در ساعت 3:40 ب.ظ
خیر سرتون این شوخی بود؟ اگه یک دختر همچین شوخی با من بکنه نه فقط با خودش با هرکسی که باهاش دوست باشه هم قهر می کنم ( بین دخترها به این میگیم دشمنی نه شوخی)
5th اکتبر 2011 در ساعت 6:10 ق.ظ
سلام امین جان .میگم واقعا خوش به حالتون .هم به خاطر لذت بردن از دوره دانشجویی تون و هم به خاطر استعداد بسیار بالاتون در پاچه خواری.ما که هیچ وقت از این استعدادها نداشتیم . حالا از دوره لیسانس مون که گذشت .اگه میشه یه چند تا متد کارامد بگو شاید تو ارشد به دردمون بخوره.
در ضمن شما پسرا چه موجودات عجیبی هستین . همدیگرو اینجوری ضایع میکنین بعدشم هیچی به هیچی. بازم با هم میگین و میخندین؟دخترا در این جور مواقع با هم قهر میکنن و معمولا تا آخر عمر هم با طرف آشتی نمی کنن.راستی از خاطرات دوره ی دانشجویی ات باز هم بنویس . جالب بودن .
7th اکتبر 2011 در ساعت 11:42 ق.ظ
سلام نسرین جان، مرسی از لطف و محبتت 🙂
18th سپتامبر 2012 در ساعت 3:28 ب.ظ
وای امین خیلی باحال بود. دلم گرفتتتتتتتتت. یاد شیطونیای خودم افتادم))))): وای که چقد باید حلالیت بگیرم از این و اون 😀 امین خیلی دلم برای همتون تنگ شده خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی. کاش میشد باز بتونم ببینمتون ))):
19th سپتامبر 2012 در ساعت 10:55 ق.ظ
سلام
ای خدا…. همینطور می خوندم و می خندیدم…. چه روزایی
(یادته می گفتیم دکتر کلانتر تایم های بین کلاس می ره خونه چای می هوره و بر می گرده)
چه خوشی هایی…
9th آگوست 2013 در ساعت 6:58 ق.ظ
خاطرات دانشجویی همیشه جذاب هستند مخصوصا اگه تو شهر ما اراک ادم دانشجو باشه :)))
8th فوریه 2014 در ساعت 2:56 ق.ظ
خداییش دانشگاه خیییییییییییییییییلی حال میده
منم علوم ازمایشگاهی دانشگاه اراکم
توی این ۳ ترم با اکیپ دوستام ک ۸ نفریم دانشگاه رو ترکوندیم
10th می 2024 در ساعت 9:34 ب.ظ
فاطی جون تو دانشگاه طبرستان چالوسی.چ رشته ای ؟